آقا محمدصدراآقا محمدصدرا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
آقا محمدسیناآقا محمدسینا، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه سن داره

قند عسل های مامان

محمدصدرا در پدیده شاندیز

آقاجون زنگ زدند تا با هم بریم پدیده شاندیز تا هم تفریحی کرده باشیم و هم لوازمی رو که احتیاج داشتن تهیه کنن. این شد که من و محمدصدرا هم باهشون رفتیم و کلی محمدصدرا با دایی جون شیطونی و بازی کردن. آخر شب هم یه دور توی شاندیز زدیم و بعد پیتزا خوردیم و برای بابا مهدی هم که سرش خیلی شلوغ بود و نتونست بیاد،گرفتیم و اومدیم خونه ... ...
23 دی 1394

گردش با باباجون در پارک ملت

امروز جمعه بود و من باید توی جلسه ای شرکت می کردم، این شد که شما با باباجون یک نیم روز تعطیل رو با هم گذرونده بودید و کلی هم خوش گذشته بود. اول که باباجون برای شما صبحانه مفصلی آماده کرده بود و بعد از بازی و میوه خوردن و ...با هم رفته بودین پارک ملت بازی که منم جلسه ام تموم شد اومدم اونجا و  بعدش شما هوس کباب کردی و رفتیم کباب خریدیم. توی پارک شما دوست داشتی باباجون در حالیکه شما رو بغل کرده،بالا بپره و شما برگای درختا رو بگیری. ...
20 دی 1394

محمدصدرا و دیدن حیوانات در باغ وحش

برای دومین بار تصمیم گرفتیم بریم بلاغ وحش و شما حیوونا رو از نزدیک ببینی که این بار با عمو رضا هماهنگ کردیم و همراه خانواده عمو رفتیم باغ وحش وکیل آباد. این بار با تجربه بودیم و برای حیوونا کلی نون و خوراکی برداشتیم و شما و معین به حیوونا خوراکی میدادین و کلی ذوق کردین. توی باغ وحش، تعدادی از کارکنان رفته بودن توی قفس ببرها و با اونا بازی میکردن که شما دیدی یکی زد توی سر ببر و ببره پرید روش و نازش کرد، این بود که به هر کی میرسیدی میگفتی آقا، ببر و با دستت میزدی روی سرت و بعد ناز میکردی خودت رو و من باید برای همه ترجمه میکردم که شما منظورت چیه. نون خوردن شتر ها و جرقه خوردن میمونا هم برات جالب بود و اداشو برای دیگران در میاوردی. میمونای ناقلا...
17 دی 1394

محمدصدرا دکتر می شود....

از وقتی که تقریبا میتونی صحبت کنی وقتی ازت می پرسیدیم که میخوای چه کاره بشی میگی دکتر و اگه بپرسیم دکتر چی؟ دندونات رو نشون میدی و حرکت مسواک زدن رو انجام میدی ، یعنی میخوام دندونپزشک بشم. اینجا توی این عکس آقاجون وسایلشون رو آوردند تا فشار خونشون رو اندازه بگیرن و شما هم از فرصت سوء استفاده کردی و داری دکتر بازی میکنی. یه ویزیت رایگان هم برای بابا مهدی و آقاجون داشتی.  انشاءالله گل پسرم به همه آرزوهای کوچیک و بزرگی که صلاحت هستند، برسی... ...
8 دی 1394

مراسم شب یلدا....

من و شما از صبح با همدیگه ژله انار درست کردیم و باسلوق و کیک شکلاتی و میز یلدامون رو با هم چیدیم که باباجون اومد و با عمه و عمو رضا هماهنگ کردیم و رفتیم خوراکی هامون رو خونه آقاجون دور هم خوردیم. امیر محمد و آقاجون سرمای شدیدی خورده بودند و خیلی بد شد که نتونستیم مثل بقیه سالها شب یلدا کنار اوناو بابابزرگ و مامان بزرگ مهربون هم باشیم... ...
1 دی 1394
1